نگاهی به فیلمهای روز اول کاخ جشنواره
يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۱۰ ب.ظ
روز اول؛ گردهمایی سینماگران افسرده!
گروه فرهنگی رجانیوز:اولین گزارش از سری گزارشهای روزانه رجانیوز درباره جشنواره فجر، نگاهی کوتاه و کلی دارد به پنج فیلم روز اول جشنوارهی سیودوم فجر. روز فیلمهای تلخ و بیمخاطب. روز کارگردانان مثلا اجتماعیساز اما افسرده و تلخاندیش که از همین حالا میتوان به راحتی شکست تجاری سنگین فیلمهایشان را پیشبینی کرد.
زندگی مشترک اقای محمودی و بانو؛ یک فیلم الکی مهم شده!
اولین سانس روز اول جشنواره را با سومین فیلم سینمایی روحالله حجازی آغاز میکنیم؛ «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو». مهمترین نکتهای که در مورد فیلم حجازی میتوان گفت این است که «زندگی مشترک اقای محمودی و بانو» اساسا ارزش مهم شدن بی جهت به دلیل توقیف را نداشت. این البته به ان معنا نیست که فیلم حجازی فیلم خوبیست. ابدا. اما فیلمهای بسیار بدتری در چند سال اخیر در سینمای ایران اکران شده اند و توقیف فیلم در جشنواره فجر گذشته بیخود و بیجهت به آن ارزش و اهمیتی داد که لایقش نبود.
«زندگی مشترک اقای محمودی و بانو» تکرار همان دغدغههای «زندگی خصوصی اقا و خانم میم» است، کمی صریحتر اما بسیار غیرسینماییتر و خستهکنندهتر از فیلم قبلی. این بار با فیلمی کاملا محتوازده-که درباره این محتوا باید در مطلبی دیگر بحث کرد- طرفیم که میخواهد حرفهای مهمی درباره سنت و تجدد بزند اما مشکل همین است که فیلم سراسر «حرف» است.
چهار شخصیت را به بهانهی تغییر دکوراسیون خانهای سنتی زیر یک سقف جمع کردهایم که کل فیلم شاهد دفاع هر یک از سبک زندگیشان باشیم و این وسط طبق کلیشهی ثابت فیلمهای ایرانی نماینده طیف سنتی نماینده مذهب هم هست و فرقی بین «سنتی» و «مذهبی» وجود ندارد. باز فیلم قبلی یک ابراهمی حاتمیکیای جذاب داشت. این همان را هم ندارد.
عاشقها ایستاده میمیرند؛ یک فیلم اول ناامیدکننده
پیش از آغاز جشنواره از کیفیت بالای فیلماولیهای امسال زیاد شنیده بودیم اما اولین فیلماولی به نمایش درآمده در جشنواره چندان حرفی برای گفتن نداشت. فیلم اول شهرام مسلخی خیلی قابلیت بحث ندارد. فیلمی که نه مضمون خاصی دارد نه پتانسیل خاصی برای بحث های ساختاری و تکنیکی. فقط این را بدانید با یک فیلم تلخ دیگر طرفیم. اینبار اما نه در دل شهر تهران، بلکه در مناطق کردنشین عراق.
گنجشکک اشی مشی؛ افسردگی در یک فیلم مثلا کودک!
با توجه به اسم فیلم و اخبار و حاشیه هایش اینطور تصور میکردیم که با یک فیلم کودک طرفیم. اما با فیلم تلخی طرف بودیم که به درد هرکسی میخورد جز کودکان. یک فیلم اپیزودیک که هیچکدام از داستانهایش نه حرف جدیدی برای گفتن دارد و نه حتی از کمی خلاقیت در داستان بهره میبرد.
داستان زن معتادی که فرزندش را به زنی دیگر فروخته و حالا شوهر زندانیش بازگشته تا بچه را ببیند. داستان دختر نوجوانی که پدر سنتیش میخواهد به زور شوهرش دهد و در نهایت داستان پسر نوجوان بزهکاری که پدرش اعدام شده است و با ازاد شدن از کانون اصلاح و تربیت متوجه میشود مادرش با مردی دیگر ازدواج کرده است.
مضمون فیلم چیست؟ هیچ. جز اینکه تمام مردهای فیلم-به جز یک کاراکتر- یا قاتلند یا معتاد یا سنتی بیمنطق، چیز دیگری از از اثر نمیتوان گفت. معلوم نیست چرا این فیلم در جشنواره فیلم کودک حضور داشته و حالا معلوم نیست چرا در بخش مسابقه جشنواره فجر است. انهم در یکی از پرفیلم ترین جشنواره های سال های اخیر که تعداد آثار بخش مسابقهاش به بالای سی فیلم رسیده.
بیگانه؛ محبوب منتقدان شبهروشنفکر اما کمفروش و بیمخاطب
فیلم پارسال بهرام توکلی؛ «آسمان زرد کم عمق» به فیلم محبوب منتقدان شبهروشنفکر تبدیل شد اما در زمان اکران عمومی تنها توانست نزدیک 200 میلیون فروش کند. این احتمالا سرنوشت فیلم جدید توکلی نیز خواهد بود. اثری که برداشتیست از نمایشنامه «تراموایی به نام هوس»(تنسی ویلیامز) که پیش از این توکلی فیلم «اینجا بدون من» را نیز با نگاهی به نمایشنامه «باغ وحش شیشهای»ش ساخته بود.
این بار هم مانند «آسمان زرد کم عمق» با چهار شخصیت در فضایی سرد و ضدمخاطب طرفیم که فیلمساز میخواهد در آن حرفهای مهم روشنفکرانه بزند. اما تمام فیلم دیالوگ است. بی اوج و فرود و بیجذابیت. اینجا هم نشانههای افسردگی هست. با دو خواهر ناتنی طرفیم که مادرشان وقتی بچه بودند خانواده اول خود را ول کرده و عاشق مرد دیگر شده. یکی از خواهرها حالا مادر بچهایست که ولش کرده و دنبال زندگی خودش است و حالا هم خواهر دیگر حاملهاست اما دوست ندارد بچهش را به دنیا بیاورد. بیچاره مخاطب خستهای که میخواهد پول بدهد و با این فیلمها «سرگرم» شود. بیچاره مخاطب عام.
سیزده؛ توالی خشونت و مصیبت
پدر و مادر پسری سیزده ساله کارشان به طلاق میکشد. پسر تنهاست. هر روز زنی را از پنجره دید میزند. تا آخر فیلم هم نمیفهمیم رابطهای هم در میان است یا خیر. پسر با چند مواد فروش خلافکار رفیق میشود. یکی از خلافکارها دختر است. پسر عاشق دختر میشود. با هم مرد موادفروش دیگری را میکشند. صحنه قتل را به لطف فیلمساز به تفصیل میبینیم. ابتدا زدن چاقو را. بعد شلیک با اسلحه. بعد پرتاب کردن مرد از بالای ساختمان و سپس سوزاندن جسد.
همهی اینها را از منظر یک پسر بچهی سیزده ساله میبینیم. پسر را میگیرند. چند روزی در کانون اصلاح و تربیت است. به سبک فیلمهای مثلا اجتماعی زیادی درگیرکننده و جذاب فریادهای اغراقشدهی زن و مرد(پدر و مادر) ماجرا را میبینیم. در نهایت پسر ازاد میشود. دختر خلافکار تصادف میکند و روبه موت است و....
حالا ما با یک فیلم اجتماعی طرفیم که مثلا مشکلات جامعه را میگوید. مثلا درباره اهمیت خانواده است. اما چینش این میزان خشونت و فلاکت در فیلم یک تصویر دروغ از جامعه است. سوهان روح است. چه کسی گفته با ردیف کردن پشت سر هم یک مشت بدبختی و نکبت میشود فیلم اجتماعی ساخت؟ شبهروشنفکران وطنی یا آگاهانه و حسابشده دارند این میزان خشونت و عصبیت را به جامعه پمپاژ میکنند یا از روی حماقت و نادانی، اما در هر صورت این هم به ضرر مردم است هم سینما.
«سیزده» مصداق کامل «سینمای افسرده» است. بازهم بیچاره مردمی که برای سرگرم شدن به سینما میروند و همراه با بار مصیبت و گرفتن سردرد از سینما خارج میشوند.
۹۲/۱۱/۱۳